۱. گردنکش؛ ستمکار. ۲. [قدیمی] کسی که عضو شکسته را جا میاندازد و معالجه میکند؛ شکستهبند. ۳. [قدیمی] جبرانکننده.
فرهنگ فارسی عمید
[ بِ ] (اِخ) ابن ابراهیم بن علی التنوخی القضاعی الشافعی. از اهل حلب است. فاضل و شاعر بود و متصدی نیابت قضا شده و ادیب و کثیرالنظم است و متهم به فساد عقیده بوده است. در ۹۴۲ هـ . ق. درگذشت ...
لغتنامه دهخدا
[ بِ ] (اِخ) ابن اسحاق موصلی. از شعبة روایت کند و ازدی گفته است که روایاتش چندان استوار نیست. (لسان المیزان ج ۲ ص ۸۶).
[ بِ ] (اِخ) ابن حیان. قفطی آرد: جابربن حیان الصوفی الکوفی از متقدمین در علوم طبیعی است و بخصوص در علم کیمیا ماهر بود و تألیفات بسیار و مصنفات مشهوری در آن علم دارد معذلک بر بسیاری از علوم ...
[ بِ ] (اِخ) ابن زکریا. از عمربن عبدالعزیز روایت کند و غیرمعروف است و ابوحاتم گوید مجهول است -انتهی. و ابن حبان او را در زمرهٔ ثقات آورده است و گوید حمزةبن ربیعه از او روایت دارد. (لسان ا ...
[ بِ ] (اِخ) ابن زید جعفی. وی در میان شیعیان مقامی بلند داشته و نیرنجات را نیکو دانستی. وفاتش در سال ۱۱۸ هـ . ق. است. (تاریخ گزیده ص ۲۴۶). او از بزرگان مذهب تشیع بوده است و در زمان حضرت صا ...
[ بِ ] (اِخ) ابن عباس نجفی. در کتاب امل الامل چنین آمده است که وی از فضلا و صالحان بوده است و از طریق مولای ما محمد باقربن محمدتقی مجلسی از پدرش روایت میکند. (تنقیح المقال ممقانی ص ۱۹۹). ...
[ بِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن رئاب (یارباب) بن النعمان بن سنان بن عبیدبن عدی بن غنم بن کعب بن سلمة. از اصحاب عقبه است و آنها شش تن بوده اند که در موضعی نزدیک بمنی بنام عقبه خدمت رسول خد ...
[ بِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن عمروبن حرام انصاری. مکنی به ابوعبداللََّه و ابوعبدالرحمان و ابومحمد، از کسانی است که حدیث بسیار از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است. مسلم ...
[ بِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه یمامی، کذاب است. در بخارا بعد از سنهٔ دویست هجری از طریق حسن بصری روایت میکرده و خالدبن احمد امیر آن دیار او را تبعید کرده است. از حسن روایت کرده است که گفت وقت ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.